20 فیلم برگزیده سال 2014 به انتخاب تحریریه 7فاز: Birdman/ بردمن (الخاندرو گونزالس ایناریتو)
بهترين فيلم ايناريتو و سرراستترينشان در فرم و پيچيدهترينشان در معنا. اينجا ديگر از آن تدوينهاي خودنما خبري نيست در عوض ظرافت كارگرداني، فيلمبرداري و تدوين كنار هم به قدري زياد است كه كل فيلم به يك سكانس طولاني ميماند. بازي درخشان مايكل كيتون و ادوارد نورتون جزو جاذبههاي فيلم است و قصهاش هم عميق و درگيركننده.
7فاز:
احسان ميرحسيني: در كنار 21گرم بهترين فيلم ايناريتو. دست و پا زدنهاي ايناريتو براي برداشتن سنگينيِ نام گيلرمو آرياگا از فيلمهاي آغازينش، بالاخره پس از يك تجربهي شكستخورده (بيوطيفول)، به نتيجه ميرسد. اين بار با كمك ناجيِ مكزيكيها، امانوئل لوبزكي. بردمن در كارگرداني و بحثِ فيلمهاي تك پلان به ايدهاي نو دست پيدا ميكند، اما مضمون و نگاه بارها استعمالشدهاش نميتواند همپاي فرم بصريِ يگانهاش پيش بيايد.
ندا ميري: بازيگران اصليِ فيلم ايناريتو كه هركدامشان هم نقشهاي مهمي در فيلمهاي ابرقهرماني داشتهاند (ادوارد نورتون در هالك شگفتانگيز، اما استون در مرد عنكبوتي شگفتانگيز و مايكل كيتون در نقش بتمن) هر سه درخشاناند و مجبورمان ميكنند با چشمهاي گشادشده دنبالشان كنيم و مدام از يكي روي ديگري سوئيچ كنيم و داستان غمانگيزشان را مرور كنيم. در اينكه فيلم پر است از جريانهاي احساسي و آدمهاي آسيبديده و شيشهاي شكي نيست. در اينكه تماشاي بردمن شبيه پرسه زدن در يك دالان پر از تصاوير دراماتيك اما در عين حال سرگرمكننده است كه خيلي هم خلاقانه دكور شده، شكي نيست اما آيا اين تاريكي آميخته با طنز آنقدري كه در لحظه در مخاطبش رسوخ ميكند، ماندگار هم ميشود؟ بعيد است.
امين نور: اثر يك شارلاتان تمام عيار. فكر كنيد اگر مثلا يكي از شخصيتهاي فيلمهاي ساشا بارون كوهن ميخواست با فيلمساختن موفق شود و دل ببرد نمونهاش همچين اثري ميشد. فيلمي كه درست مثل كارهاي نولان مخاطب را ميپيچاند، در حاليكه خود فرم و محتوي پيچشي ندارند. اما برخلاف نولان كه سعي دارد اين را بيشتر در بستر روايت بسط دهد، ايناريتو با فرمبازيهاي خود سعي دارد همان كار را پيش بگيرد. همچون نيرنگبازي بيذوق كه فقط ميخواهد با كمي شعبده و ژانگولربازي همه را ميخكوب كند و بعد كه ورجه وورجه تمام شد بحثهاي "عميقي" درمورد تكتك كاراكترها شروع كند و همينطور بيوقفه به ور ور كردن ادامه دهد. دليل كات ندادن چيست،آن هم وقتي تحمل آن بعد از دقيقه بيستم كمكم زجرآور ميشود تا جايي كه ديگر در اواسط فيلم درحال تماشاي چيزي بيمزه هستيم. اينكه بتوان از تكنيك كات نامرئي/Invisible cut بهره برد تا با تدوين تمام فيلم را در يك پلان سكانس قرار دهي آن هم وقتي كه بيدليل انجام ميشود نه تنها هنر نيست بلكه صرفا شوآفي سطحي است. استفاده از كات نامرئي(مثل سكانس هاي درگيري در فرزندان انسان كوآرون يا كاملترين و بهترين نمونهاش ورود به خلاء نوئه) هميشه در سينما براي ايجاد تعليق يا مرتبط به روايت اصلي بوده. بردمن بهترين نمونه فيلمي است كه در آخر با سوال "خب كه چي؟" آن را تمام ميكنيم.
صوفيا نصرالهي: بهترين فيلم ايناريتو و سرراستترينشان در فرم و پيچيدهترينشان در معنا. اينجا ديگر از آن تدوينهاي خودنما خبري نيست در عوض ظرافت كارگرداني، فيلمبرداري و تدوين كنار هم به قدري زياد است كه كل فيلم به يك سكانس طولاني ميماند. بازي درخشان مايكل كيتون و ادوارد نورتون جزو جاذبههاي فيلم است و قصهاش هم عميق و درگيركننده. يك هنرمند براي حفظ محبوبيت كارنامهاش چقدر بايد تلاش كند؟ دل مردم را به دست بياورد يا روشنفكران؟ اصلا محبوبيت انقدر ارزش دارد كه دغدغه دائمي ذهن آدم بشود؟دغدغههاي بزرگ «بردمن» در دل يك داستان جذاب روايت ميشود. در ظاهر جنگ تئاتر روشنفكري و سينماي ابرقهرماني عامهپسند و در باطن جدال دروني براي هنرمند بودن يا محبوبيت بيشتر. فيلمبرداري لوبتسكي درخشان است. دوربين در اين فيلم مهمترين كاراكتر است كه با تعقيبش به جهان «بردمن» راه پيدا ميكنيم. (نكته مثبت: تيم بازيگران، فيلمنامه و كارگرداني/نكته منفي: اينكه بيش از حدي كه هست بزرگش كنيد.)
كاوه اسماعيلي: يك مرد مكزيكي. يك داستان نيويوركي. يك آرمان لسآنجلسي. شايد كمي رياكارانه به نظر برسد كه جذابيتش را با استفاده از اجراي بدون مونتاژ و بدون كات از فرم روايت در تئاتر ميگيرد و در محتوا ستايشش را نصيب هاليوود و قهرمانهاي عامهپسند آن ميكند با همان خاصيت مرعوبكنندهي فيلمهاي پيشين ايناريتو كه اينبار جذابتر و سرگرمكنندهتر و درگيركنندهتر است و جايزه اسكار هم كه بالاخره او را در مركز توجه سينماي آمريكا قرار داد. ايناريتو فيلمش را روي شانههاي دو ستون اصلي فيلمش قرار ميدهد. امانوئل لوبزكي و مايكل كيتون. و زيركانه فيلمش را براي هردوي آنها بدل به يك دستاورد و پروژهي شخصي ميكند تا به فيلمش ارزش افزوده دهد و جاهطلبياش را تكميل كند.
زرتشت كاشفيان: بردمن مثل يك ماشين معركه آرام و سر فرصت موقعيتها و تكههاي پازلش را ميچيند و پيش ميرود. بزگترين دستاورد بردمن در تركيب ارگانيك عناصر وحدت بخش با تم اصلي در جاي جاي فيلم است آن هم بدون تاكيد بيش از اندازه. جنس فيلمبرداري شايد به نظر متظاهرانه برسد ولي اگر به فروپاشي ذهني قهرمان و روي دادن داستان در پشت صحنه يك نمايش تئاتري دقت كنيم اتفاقا برداشتهاي بلند و حذف تقطيع در اكثر نماها خيلي هم هوشمندانه خواهد بود. به اين اضافه كنيد استفاده معنيدار از كيتن و نورتون و قرار دادن داستان وقتي از عشق حرف ميزنيم از چه حرف ميزنيم كارور در مركز فيلم. بردمن بدون شك يكي از بهترينهاي سال است.
پويان عسگري: به سياق فيلمهاي قبلي ايناريتو، نگاه و منظر تازهاي در مشاهده انسان و جهان در كار نيست؛ آبكيترين حرفها و پيشپاافتادهترين دستمايهها به صرف تمهيد/ حقههاي روايي قرار است عميق و روشنفكرانه به نظر رسند. اينبار اما چيزي كه ديدن فيلمي از ايناريتو را نه تنها قابل تحمل كه تماشايي ساخته، لحن هجوآميز/ كميكي است كه براي فيلم انتخاب شده. برخلاف فيلمهاي قبلي كارگردان - به استثناي اپيزود دوم آمورس پروس - با اثري عبوس و حقبه جانب كه بيش از حد خود را جدي ميگيرد، مواجه نيستيم. در ميان كار فوقالعاده عوامل فني آنچه خاص و قابل مطالعه و آموختني جلوه ميكند كاركرد ساختاري موسيقي آنتونيو سانچز است.
گروه نويسندگان 7فاز