20 فیلم برگزیده سال 2014 به انتخاب تحریریه 7فاز: Edge of Tomarrow/ لبه فردا (داگ لیمان)
سرگرمكننده. اكشني كه كليشههاي ژانري را درست و بجا اجرا ميكند.داستان Source code را بياد ميآورد اما در اينجا مايههاي اكشن و سايفاي پيرنگ پررنگتر شده و در ادامه يك دنياي آينده پر از حادثه و رباتها و اسلحههاي بزرگ و انفجار ميسازد.داستان فيلم، رفت و برگشت و دوباره از سر گرفتن يك موضوع و در ادامه تكرار دوباره، كمي شبيه زندگي حرفهاي كروز است.
7فاز:
صوفيا نصرالهي: تام كروز ستاره محبوب من براي بيشتر از يك دهه بود اما در سالهاي اخير قدرت ستارگياش (كاري به تواناييهاي بازيگرياش ندارم) رو به زوال رفته بود. «لبه فردا» بيشتر از هر چيز ديگري كاراكتر خارقالعاده تام كروز را به عنوان يك ستاره سينما به رخ ميكشد. داگ ليمان توانسته دوباره آن جوهر مجذوبكننده كروز را بيرون بكشد و به عنوان مهمترين نكته مثبت فيلمش از آن استفاده كند. به جز اين «لبه فردا» اكشن جذابي است كه البته بايد بيست دقيقه اولش را تحمل كنيد تا داستان فيلم دستتان بيايد. (نكته مثبت: تام كروز و سكانسهاي اكشن/نكته منفي: تكرار زياد پلانها كه هر چند در راستاي قصه فيلم است ولي كمي خستهكننده هم ميشود.)
احسان ميرحسيني: برداشت پستمدرن و آخرالزمانيِ داگ ليمان از كمدي رومانتيكِ دهه نودي هارولد رميس؛ روز موشخرما. بر خلافِ لبه فردا، در آن فيلم، تكرارهاي مكرر روزهاي بيل موري تبديل به استعارهاي ميشدند براي وضعيت زندگياش. حتي اين ايده كه طراحي ساختار فيلم به نوعي تداعيكنندهي بازيهاي ويدئويي است نيز نميتواند لبه فردا را نجات دهد. تام كروز و اميلي بلانت مستقل از هم خوب هستند اما شيميشان چندان چيز چشمگيري از كار در نيامده است. تمام اينها منجر به اين ميشوند كه فكر تماشاي دوبارهي فيلم را براي هميشه از سر بيرون كنيد.
كاوه اسماعيلي: داگ ليمان، نبرد نورماندي را در دنياي فانتزي و گيم دوباره خلق كرده است. با هيجاني وصفناپذير از تماشاي تكرار وقايع و پيشروندگي مرحله به مرحلهي آن و قراردادن قهرمان و البته تماشاگرش در مسير يك بازي جنگي و تماشاي تكامل او به سمت شجاعت. و با اين ايدهي تماشايي كه احساس واقعي آنجايي شكل ميگيرد كه پاياني وجود دارد. فيلمي كه بدون تام كروز قابل تصور نبود. كافيست لحظهاي را به خاطر بياوريد كه در ميانهي سرعت ديوانهوار فيلم، در خانهاي متروك براي اين كه فقط كمي بيشتر كنار اميلي بلانت خلوت كند يك قاشق شكر بيشتر براي قهوه را بهانه ميكند.
امين نور: سرگرمكننده. اكشني كه كليشههاي ژانري را درست و بجا اجرا ميكند. داستان Source code را بياد ميآورد اما در اينجا مايههاي اكشن و سايفاي پيرنگ پررنگتر شده و در ادامه يك دنياي آينده پر از حادثه و رباتها و اسلحههاي بزرگ و انفجار ميسازد. داستان فيلم، رفت و برگشت و دوباره از سر گرفتن يك موضوع و در ادامه تكرار دوباره، كمي شبيه زندگي حرفهاي كروز است. او كنار نميكشد، همينطور خروار خروار سالي چندتايي اكشن توليد ميكند و دوباره سال بعد، از اول. در اينجا اوضاع به وخيمي كارهاي اخيرش نيست، داستان جالب و جذابتر است و همه در دستان داگ ليماني كه كارنامه كارياش پر از تجربههاي خوب و موفق يا شكست و ناكاميست، قرار گرفته.
ندا ميري: لبه فردا از انتظارات و استانداردهاي ژانري بالاتر ميرود و مخاطب را در سطح فراتري از سرگرمي، گير مياندازد. لايتنوول علمي تخيلي نظامي هيروشي ساكورازاكا، توسط داگ ليمان تصوير شده تا بشر معاصر را با نمايشِ مهيبي از آينده روبرو كند. روزي كه بشريت فارغ از نژاد و رنگ و مليت و قوميت همدست شوند تا زمينشان را نجات دهند. به فيلمهاي ساختهشده در چند سال گذشته رجوع كنيد. ليست بلندبالايي خواهيد ديد از ستارگاني كه با انواع و اقسام موجودات فرازميني در جنگاند. هيولاهاي آهني، ناميرايان عجيب و غريب، زامبيها و ماشينها و ورباتهاي عظيمالجثه بياصل و نسب! چرا كه نه؟ زمين ما آنقدري خواستني هست كه كهكشانيها برايش دندان تيز كرده باشند. فقط مشكل اينجاست كه آنها به تر و تميزيِ ذاتِ بشر باور ندارند. بشريتِ جنگجوي عاشقپيشه احساساتي خاكش را مفت نميدهد. حتي اگر مجبور باشد بخاطرش روزي هزار بار بميرد و قصه را دوباره آغاز كند. آنها بايد بدانند به چيزي بيشتر از كشتن نياز دارند.
احسان سالم: اكشن خوش بر و رو و منقلبكنندهي داگ ليمان تا حد زيادي تحت تأثير فيلم خوشساخت سال پيش Pacific Rim (حاشيهي اقيانوس آرام) است، البته اگر بخواهيم ليست منابع الهام خواسته يا ناخواستهي فيلم را رديف كنيم به نامهاي زيادي خواهيم رسيد، از ارباب حلقهها و و ماتريكس و الگوهاي روايي اسطورهاي جوزف كمپل گرفته تا "روز موش خرما" و همين پسيفيك ريم كه ذكرش رفت. صرفن همين قرار گرفتن ايدههاي جز در برابر كل و نابوديِ جبههي شر و تكرار و تكرار هر روزه و... در شكل داستاني علمي تخيلي و حضور آقاي اكشن علمي تخيلي (تام كروز در نقش بيل كيج) و لعبتي چون اميلي بلانت كافي هستند كه بشود دل داد به فيلم و شاهد اين بود كه ميشود بعد از فيلم دل تورو هم فيلمي با تم مبارزهي انسانها با لباس ربات جنگنده ساخت و روسفيد بيرون آمد.
زرتشت كاشفيان: لبه فردا اكشن خوش ساخت و هيجان انگيزي است. داگ ليمان پذيرفته كه قصهاش تكراري و آشنا است و هوشمندانه بازي با كليشه را به نقطه قوت فيلمش تبديل كرده. لبه فردا تا نيمه هرچند خوش ريتم و نسبتا جذاب جلو ميرود اما قابل پيشبيني است. ليمان با آگاهي از اين مساله از ميانه داستان يكباره روند را تغيير ميدهد و حدسيات تماشاگر از پيشبرد قصه را به چالش ميكشد و در عين حال نيمه اول معمولي و بي حس و حال را تبديل به زمينه چيني موثري ميكند براي پرداخت رابطه تاثيرگذار دو قهرمانش كه بلانت و كروز ديگر بهتر از اين نميتوانستهاند بازيش كنند.
پويان عسگري: يك معجون سرگرم كننده از بازيهاي ويدئويي، عناصر سينماي علمي-تخيلي و داستان عاشقانهاي كه در دل آتش و خون و فلز، بسط پيدا ميكند و در قلب تماشاگر مينشيند. محصول يكي از استعدادهاي طلايي هاليوود در دهه نود و خالق يكي از مهمترين فيلمهاي دهه نود سينماي آمريكا به نام swingers/ عياشها. داگ ليمان از چيرهدستترين تكنسينهاي سينماي معاصر آمريكا است و بعد از چند تجربه ناموفق، با لبه فردا اعاده حيثيت كرد. فيلمنامه كريستوفر مككواري با پيچها و بزنگاههاي حساب شدهاش از بهترين فيلمنامههاي سال بود و خود فيلم هم عميقتر از چيزي كه در نگاه اول به نظر ميرسد. تصوير شنا رفتن اميلي بلانت و چهره بهتزده و نگاه خيره تام كروز به او، در موقعيتها و مقاطع مختلف فيلم، در گنجينه خاطرات سينماييمان ثبت شد.
گروه نويسندگان 7فاز