یادداشت نویسنده 7فاز بر هتل بزرگ بوداپست (وس اندرسون)
هتل بزرگ بوداپست همان دنيايي بود كه موسيو گوستاو، كودكانه سعي در حفظش داشت. دنيايي كه محو شده و ديگر نيست؛ يا شايد هيچ وقت وجود نداشته.
7فاز: دختري از آرامگاه نويسندهاي ديدار ميکند. نويسندهاي که کتابش را در دست دارد. کتاب هتل بزرگ بوداپست. بلافاصله به سال 1985 ميرويم. جايي که نويسنده (تام ويلکينسون) از کتابش ميگويد و بعد با همان نويسنده (جود لاو) در سال 1968 در هتل بوداپست همراه ميشويم. هتلي که ديگر رفت و آمد مسافران و رنگ و بويي از زندگي در آن ديده نميشود. فضايي ساکن و مُرده که بيشتر به موزهاي متروک شبيه است. با يک داستان در داستان معرکه طرف هستيم. داستان رابطهي عجيب يک سرپيشخدمت هتل (موسيو گوستاو) با درباني (زيرو) که براي کارآموزي نزدش آمده و ماجراجوييهايشان؛ که در طول فيلم به يک رابطهي مُريد و مرادي و عاطفي ارتقا پيدا ميکند. راويها مدام جاي خود را عوض ميکنند تا بالاخره همراه نويسنده جوان پاي صحبت زيرو که زماني دربان جز اين عمارت باشکوه و غريب بوده و حالا مالک آن شده بنشينيم. راوي اصلي دنياي تازهي آقاي اندرسون. دنياي اين بار هم تيره و تاري که به لطف شخصيت اصلي دوست داشتنياش، موسيو گوستاو (با اجراي درخشان رالف فاينس) و بازيگوشيهاي فُرمي وِس اندرسونِ حالا ديگر پا به سن گذاشته، در اغلب اوقات سرگرمکننده نيز هست. موسيو گوستاو، مردي آداب دان، مودب، ماهر در کارش، اغواگر، کمي اشرافي و مقيد به اخلاق که از طرف يکي از عشاق پيرش (تيلدا سوئينتن) بعد از مرگ مشکوکش وارث تابلويي گران قيمت شده و براي به دست آوردنش مجبور است از سد خانوادهي اشرافي پيرزن بگذرد. در اين مسير پُر پيچ و خم و عجيب غريبي که شاهدش هستيم، زيرو که گذشتهاي تلخ را پشت سر دارد نيز همراهش ميشود. مسيري که به نوعي تاريخ سينما هم هست. سينماي صامت- بخصوص باستر کيتون، کمدي سياه، هيچکاک، فرار از زندان؛ دزد و پليس و... ؛ مجموعهاي از ژانرها و مودهاي سينمايي. اينجا هم مثل هميشه با اندرسوني طرف هستيم که آثارش هميشه داراي روايتهايي غريب و به شکل وسواس گونهاي پُر از جزئيات و قاب بنديهاي نامتعارف و رنگآميزي شده بودهاند. فانتزي وس اندرسوني! ويژگيهايي که در کنار شخصيتهايش، دنياي به شدت شخصي او را ميسازند. آدمهاي شکستخورده، افسرده و تک افتادهاي که در تلاش براي فرار از گذشتهاي سياه تقلا ميکنند و از رنجي دروني در عذاباند. که اين بار به وسط دههي پر التهاب 30 اروپا برده شدهاند. جايي که سياهي در پيش روست. اروپايي که قرار است شاهد فاجعهي جنگ جهاني دوم و کابوس نازيسم باشد. اما در هتل بزرگ بوداپست بيشتر با اندرسون قصهگو و البته همچنان نامتعارف مواجهيم. حجم قصههاي ريز و درشتي که در دل داستان اصليِ آخرين شاهکار او هست براي طرفداراناش تازگي دارد. شکوه و زيباييِ تصاويرِ هتل / دنياي بوداپست در ابتداي فيلم کمکم جاي خود را به زشتي و کثافت دنياي بيرون ميدهد. تمام آن رويايي که داريم ميبينيم قبل از آن که به چنگ بياوريمش ناپديد ميشود. سر و کلهي خشونتي پيدا ميشود که در دنياي اندرسون به اين شکل بيسابقه بوده. هتل بزرگ بوداپست همان دنيايي بود که موسيو گوستاو، کودکانه سعي در حفظش داشت. دنيايي که محو شده و ديگر نيست؛ يا شايد هيچ وقت وجود نداشته.
وحيد جلالي