یادداشتی درباره واکنش مردم به مرگ مرتضی پاشایی/ چرا او عزیز و بزرگ شد؟
جوانمرگي در فرهنگ ما بسيار متاثركننده است. معمولا بسياري از مردم در ميان نزديكان و دوستان خود با چنين واقعهاي روبهرو شدهاند و در چنين هنگامهاي به طور ناخودآگاه به ياد آن ميافتند. هيچكس براي افراد سالخورده در كوچه و خيابان بنر دو متري نميزند، چرا كه معتقدند ناكام از دنيا نرفت.
7فاز:
براي مرتضي پاشايي احترام زيادي قائل هستم. اصلا جز اولين آدمهاي مطبوعاتي بودم که او را جزو ستارههاي آينده موسيقي ايران قلمداد کردم، آن هم پيش از آنکه حتي قطعهاي مجاز داشته باشد. اما به نظرم او واقعا پيش از مرگ به اين اندازه در افکار عمومي جامعه ايراني بزرگ نبود. اما چرا اينقدر بزرگ و عزيز شد؟ تقدير و مشيت خداوند قطعا دليل بيچون و چرايي براي آن است. هيچ کس جز او نميتواند مقدرات را طوري بچيند که کسي چنين عزتمند (و يا در مواردي ديگر حقير) از مدار حيات خارج شود. اما بياييد کاملا دنيوي به اين موضوع نگاه کنيم. عليالقاعده شخصي با يکي دو سال فعاليت رسمي هنري و تعدادي نه چندان زياد اثر قابل توجه، بدون داشتن فاکتورهاي معمول سلبريتي سازي (مثل قيافه جذاب و فتوژنيک، زندگي پرحاشيه و ...) نبايد با چنين اقبالي از سوي افکار عمومي روبهرو ميشد. کافي است مقايسه کوچکي بين او و مرحوم ناصر حجازي انجام بدهيد. بدون آنکه يک عمر فعاليت کاري و حاشيههاي عجيب و غريب پشت سر گذاشته باشد، بدون آنکه در هنگام مرگ برنامه نودي درکار باشد که به يادش رکورد پيامک بشکند، در بي اعتنايي محض تلويزيون و بسياري از محافل رسمي مطبوعاتي کار به جايي رسيد که حتي نتوانستند پيکر او را روزانه دفن کنند. چه چيزي يک جوان سي ساله را بر چنين قلهاي مينشاند؟ پاسخهاي من به اين سوال موارد زير است.
1. با نسل تازهاي روبهرو هستيم که رفتارها و قواعد خاص خودش را دارد. به سبک خودش زندگي ميکند و فرايند آرمانسازيهايش به کلي با نسلهاي پيشين متفاوت است. به شدت تکنولوژي محور است و لزوما به هنجارهاي معمول نسلهاي قبلي هم تن نميدهد. به دنبال آزادي و لذت بيشتر در زندگي است و بسيار بيشتر از نسلهاي قبلي تحت تاثير دنياي ستارههاست. اين نسل جديد عليالقاعده ميخواهد بتهاي خودش را هم براي ستايش و پرستيدن داشته باشد. برايش شريعتي و شجريان و حجازي و امثالهم متعلق به نسلهاي گذشتهاند. ميخواهد بتي را در کعبه آمال و آرزوهايش بگذارد که دست ساخته خودش باشد. مرتضي پاشايي را چنين نسلي بت کرد. يک بار ديگر به آنها که جلوي بيمارستان صف کشيدند و آواز خواندند، آنها که در پارکها شمع روشن کردند، آنها که تيشرت پاشايي پوشيدند و در مراسم تشييع حاضر شدند، نگاه بياندازيد. آنها به قول معروف تين ايجرهايي بودند که پيشگام اين جريان شدند و بزرگترها را هم با خود و خواننده محبوب شان همنوا کردند.
2. در ذات بشر احساس هميشه قدرتمندتر از عقلانيت بوده است. هرچيزي که بتواند بيشتر اين قوه حساس را تحريک کند، زودتر و بيشتر به مقصود ميرسد. در ماجراي مرگ مرتضي پاشايي همه عوامل احساسي که بتواند توده مردم را به همنوايي و همذاتپنداري بيشتري بکشاند، موجود بود. آهنگهاي سراسر احساسي و غمگين او يکي از اين عوامل بود که حس همذات پنداري بيشتر را ايجاد ميکرد. (فرض کنيد او خوانندهاي بسيار معروف بود ولي آهنگهايي بسيار شاد و ريتميک داشت، آيا در چنين واقعهاي مردم ميتوانستند آهنگهاي او را دسته جمعي زمزمه کنند و به قول معروف با آنها حس بگيرند؟) دومين عامل پديدهاي است به نام جوانمرگي که در فرهنگ ما بسيار متاثرکننده است. معمولا بسياري از مردم در ميان نزديکان و دوستان خود با چنين واقعهاي روبهرو شدهاند و در چنين هنگامهاي به طور ناخودآگاه به ياد آن ميافتند. هيچکس براي افراد سالخورده در کوچه و خيابان بنر دو متري نميزند، چرا که معتقدند ناکام از دنيا نرفت. اصلا فلسفه حجلهگذاري بر همين مبناست. حجله جايي است که ما از دنيا کام ميگيريم، محلي است براي چشيدن يک لذت دنيوي. جوانِ لذت نبرده و ناکام، مستحق توجه بيشتري است و تاثربرانگيزتر است. (فرض کنيد مرتضي پاشايي بعد از يک عمر سابقه هنري خيره کننده از دنيا ميرفت. بعيد بود با چنين بدرقهاي راهي سراي ديگر شود) سومين عاملي که فضاي احساسي جامعه ما را تحريک کرد، واژهاي بود که بارمعنايياش لرزهاي بر اندام انسان مياندازد: سرطان. يک مرگ سخت و جانکاه که گاه حتي براي دشمن خود نيز نميتوانيم آن را طلب کنيم. با روند فعلي افزايش اين بيماري کشنده، افراد زيادي هستند که در ميان اطرافيان وخانواده خود چنين مصيبتي را چشيدهاند، پس همذات پنداري احساسي بيشتري با واقعه پيشروي ميکنند. (فرض کنيد مرتضي پاشايي با همين ميزان معروفيت و شناخت افکار عمومي از او، در يک حادثه رانندگي جان ميباخت. مطمئنا تصور نميرفت که چنين جرياني را برانگيزد)
3. کژکارکرد رسانههاي رسمي، يکي ديگر از دلايل عمده شکلگيري پديدهاي به نام مرتضي پاشايي بود. مسئولان بسياري از اين رسانهها انگار اصلا در اين مملکت زندگي نميکنند. آنها در فضايي ايزوله تصور ميکنند هر آنچه که در مجاري رسمي جريان دارد در ذهن افکار عمومي هم همان ميگذرد. (به همين خاطر است که تيترهاي صفحه اول بسياري از روزنامههاي ما شبيه به هم و از روز قبل قابل حدس است) مديران و مسئولان صدا و سيما که به کلي از قافله عقب افتادهاند. تنها با مرور سرسري اتفاقات قبل از روز واقعه در محافل خبري و شبکههاي اجتماعي به راحتي ميشد حدس زد که چنانچه اين جريان به مرگ بيانجامد ما با چند درجه تب اجتماعي روبهرو خواهيم شد. روز، جمعه بود و همه در خواب غفلت. موجي عظيم آمد و آنها حتي خبر نشدند. همين بياعتنايي محض، باعث شد تا مجاري غيررسمي خبري قدرت تاثيرگذاري بيشتري پيدا کنند. شما کافي است به همان شايعهاي که حوالي ظهر جمعه گوشي به گوشي چرخيد، دوباره توجه کنيد. شايعه حاوي خبري مبني بر پخش برنامهاي مشابه ماه عسل در فلان ساعت شب با اجراي احسان عليخاني بود. اين يعني اينکه انتظار افکار عمومي اين بود که حداقل در اين فضاي احساسي محملي براي گردهمايي مجازي و خالي کردن انرژي احساسي خود بيابند. اما نتيجه چه بود؟ يک زيرنويس خشک و خالي و ادامه کنداکتور برنامهها، مطابق تنظيم قبلي. طبيعي است وقتي افکار عمومي پاسخ مناسبي به انتظارات خود نميبيند، خودش دست به کار شود. در هنگامهاي که يک برنامه ساده تلويزيوني ميتوانست همه را در خانهها بنشاند و اطلاعات سادهاي براي روشن شدن ماجرا و خبرهاي بعدي بدهد، فقدان آن کمک کرد تا مردم در اقصي نقاط کشور به مراکز عمومي بريزند و احساسات برانگيخته شده خود را خالي کنند. همين بياعتنايي با ميزان کمتري در روز بعد هم ادامه يافت. در حالي که چنين موج هيجانانگيزي در ميان مردم وجود داشت، جز يکي دو تا روزنامه ورزشي و عمومي هيچ مطبعه ديگري آن را برجسته نکرد. بعضيها در گوشه و کنار صفحه اول خود تيترهاي کوچکي زدند و تعدادي حتي اشارهاي هم به واقعه نکردند. نتيجه چه شد؟ مردم خودشان برجسته کردند آن چيزي را که رسانهها اهميتي درخور آن، بدان نداده بودند. رسانههاي رسمي تنها زماني سعي کردند خودشان را به اين قافله برسانند که شتر حادثه رم کرده بود.
...............
اين مطلب قبلا در هفت صبح کار شده است.
اسماعيل رمضاني