یادداشت صوفیا نصرالهی درباره «او» پل ورهوفن
بعد از چهارسال دوري از سينما حالا پل ورهوفن با يك فيلم رعبانگيز برگشته. فيلمي كه يادآور دوران طلايي او در ابتداي دهه نود است. اينكه كارگردان برگ مهم فيلمش و شوك بزرگ را همان اول فيلم رو ميكند جرات و جسارت زيادي ميطلبد چون بعد از آن بايد به اين فكر كند كه چطور تماشاگرش را همچنان حفظ كند و فيلمش از نفس نيفتد. خب بايد اعتراف كرد كه ورهوفن به تنهايي از پس اين كار برنيامده. نقش ايزابل هوپر در فيلم «او» چيزي بيش از يك بازيگر است.
7فاز: بعد از چهارسال دوري از سينما حالا پل ورهوفن با يك فيلم رعبانگيز برگشته. فيلمي كه يادآور دوران طلايي او در ابتداي دهه نود است. اينكه كارگردان برگ مهم فيلمش و شوك بزرگ را همان اول فيلم رو ميكند جرات و جسارت زيادي ميطلبد چون بعد از آن بايد به اين فكر كند كه چطور تماشاگرش را همچنان حفظ كند و فيلمش از نفس نيفتد. خب بايد اعتراف كرد كه ورهوفن به تنهايي از پس اين كار برنيامده. نقش ايزابل هوپر در فيلم «او» چيزي بيش از يك بازيگر است. او به فيلم فضا و اتمسفر ميدهد. كاري كه بازيگران كمي از پساش برميآيند. در حقيقت ما بيشتر مرعوب كاراكتر و بازي ايزابل هوپر هستيم تا هر چيز ديگري در فيلم. يكجور حس ساديستي و در عين حال خونسردي قائم به ذاتي دارد كه نه ميشود دوستش داشت و نه ميشود ستايشاش نكرد.
فيلم از طرف فرانسه به اسكار فرستاده شده درنتيجه ميتوانيم آن را رقيب فيلم «فروشنده» اصغر فرهادي ارزيابي كنيم. گرچه دو فيلم به جز جريان تجاوز و اينكه در هر دو مورد كاراكترها ترجيح ميدهند به پليس خبري ندهند مشابهت ديگري ندارند. فيلم فرهادي درباره قضاوت است و قهرمانش شوهر زن ولي ورهوفن فيلم خشنتري ساخته كه قهرمانش خود زني است كه مورد تجاوز قرار گرفته. و سوژهاش ارتباطي است كه ميان قرباني و مهاجم صورت ميگيرد. پيچيده و ترسناك. خرده داستانكهايي كه ورهوفن در دل داستان قرار داده مثل ماجراي زندگي پسر زن يا ارتباطش با دوست نزديكش، خيلي خوب گريزگاههايي براي تماشاگر ايجاد ميكند كه گاهي نفسي تازه كند و در عين حال فيلمنامهاش را پرملاط ميكند. شايد تا اواسط فيلم متوجه اهميت حضور كاراكتر پسر نشويد ولي در انتها براي تماشاگر كاركرد دراماتيك پسر مشخص ميشود. علاوه بر رفتار مادر با او مدل سلطهجويانه ميشل را نشان ميدهد. در مورد مهاجم چيزي زيادي نميدانيم و تا آخر هم نميفهميم. اينكه چرا دست به اين كار زده و چطور آدمي است مشخص نميشود آنطور كه در فيلم فرهادي با كلمه «وسوسه» و ديدن خانواده پيرمرد قرار است متوجه يك سري نكات درباره او شويم. «او» فقط و فقط درباره قرباني است كه حتي شيوه انتقامش متفاوت است. بقيه شخصيتپردازيها كاملا به اندازه و درست است. مثلا دوست ميشل و همسرش و رابطهشان با ميشل كاملا در خدمت برجستهتر كردن قهرمانمان است. اگر قرار بود به جز «او» اسم ديگري براي فيلم انتخاب شود قطعا بايد نامش را «ميشل» يا «ايزابل هوپر» ميگذاشتند. زن كه بنظر ميرسد تمام زندگياش اسير مسائل رواني خودش و گذشته پدرش بوده، در پايان به روشي عجيب رستگار ميشود. حضور دوستش كنارش در قبرستان و آن صحنه سرخوشانه خنديدنشان با هم پاياني درخشان براي فيلمي ترسناك و گاهي آزاردهنده از فرط واقعگرايي است.
صوفيا نصرالهي