25 شروع هیجانانگیز سینمای آمریکا در سه دهه اخیر - بخش دوم
بالا – UP - 2009
داستانِ اتمامِ يك رابطه، در طول دههها، شامل دوستيِ دوران كودكي، ازدواج، سقط جنين، روياهاي دست نيافته، مرگ و سوگواري – و همچنين اكثرا در سكوت. اشكها زود جاري شدند و قلبها شكسته، و فقط پنج دقيقه است كه وارد يك فيلم انيميشن شدهايم. پيكسار در نقطهي اوجش.
امپاير:
12. چشم طلايي – GOLDENEYE - 1995
از بين دو شروع فيلمهاي جيمز باندِ مارتين کمپل در فهرستهاي عمر امپاير، اين يکي برنده است، با ورودِ شيک و دورانِ قديميِ برازنان با يک بانجي جامپينگِ تماشايي از فرازِ سدِ ورزاسکا. به اين ميگويند يک بازگشت بعد از يک وقفهي شش ساله...
11. شيرشاه – THE LION KING - 1994
به عنوان بزرگداشتِ باشکوهي از لذت انيميشنهاي اوليه، اين تدوين نمايشگرانهي موزيکال از موسيقي چرخهي زندگي، تمام حيوانات از مورچهها گرفته تا فيلها را گرد هم ميآورد تا شاهد شاهزاده شير تازه به دنيا آمده در خالصترين حالت شکوه و عظمت باشند.
10. جکي براون – JACKIE BROWN - 1997
تارانتينو در برداشت اول به هيچ وجه بيدست و پا نشان نميدهد، اما مطمئنترين کارش کم زرق و برق ترينش است: فقط جکي (پم گرير) که به سمت گيت فرودگاه لس آنجلس ميرود، با موسيقي محشر بابي وومک Across 110th Street. تمام درام و تنش زندگيِ جکي به نوعي در همينجاست، فشرده شده در سه دقيقه و نيمِ باشکوه.
9. رفقاي خوب – GOODFELLAS - 1990
همه اين مونولوگ را بلدند (از وقتي يادم مياد، هميشه دوست داشتم گنگستر بشم) اما همه چيز دربارهي تنظيم کردن زوم شديد روي صورت هنري هيل (ري ليوتا) است، در نقطهي معين که او متوجه ميشود زندگي بايد به پايان برسد: با بستن در صندوقِ ماشينش بر روي جسدي که تازه (توسط جو پشي) چاقو خورده و (توسط رابرت دنيرو) گلوله. به يادآهنگِ Rags To Riches توني بنت.
8. عشق پاينده – ENDURING LOVE - 2004
اين سکانس که به طور درخشان در رئاليسمي خشن و سرد توسط راجر ميچل ساخته و تدوين شده است افراد غريبهاي را نشان ميدهد که سعي در نجات يک مرد و پسربچه از دل يک بالون هواي داغ دارند که با يک باد تند به زمين کشيده ميشود. اين به طرزي حياتي بذرهاي احساسي را براي يک درام روانشناسانه در پيش رو ميکارد.
7.
THE BONFIRE OF THE VANITIES - 1990
چون اين صحنه براي شروع اين فيلم اقتباسي تا حدي پر زرق و برق بود – يک برداشتِ در حرکت که جلوتر از روزنامهنگار دنبالِ حواشي، پيتر فالو (بروس ويليس) که به مراسم اهداي جوايزي ميرسد، که با فيلمبرداريِ استدي کم توسط لري مک کانکي در حالي که به عقب قدم بر ميداشته گرفته شده است.
6. چهار عروسي و يک تشييع جنازه – FOUR WEDDINGS AND A FUNERAL - 1994
با انتقال به افراد شيکي که مشغول سوگند ياد کردن در حالتي شاعرانه هستند، فيلم ريچارد کرتيس با سمفوني باشکوهي از لغت "لعنتي" (13بار) شروع ميشود همانطور که هيو گرانت و شارلوت کولمنِ خواب مانده با شتاب آماده ميشوند و درست قبل از عروس، به اولين عروسي از چهار عروسيِ فيلم ميرسند.
5. ماتريکس - THE MATRIX - 1999
يکي از معدود نمونههاي اصيل براي اين عبارت که تا حالا چيزي شبيه اين نديدهايد در بين صحنههاي افتتاحيه در سينماي مدرن، که توسط برادران (برادر و خواهر!) واچوفسکي انجام شده است. ما با پرش از دل يک کد سبزِ صفر، چهار پليس را دنبال ميکنيم که به دنبال يک هدف با لباس چرم (کري آن موس) هستند. سعي ميکنند دستگيرش کنند، و بعد او حرکتي تميز، کنگ فويي، نوآر، به همراه چرخشهاي بالهاي با چرخشي از افکتِ بولت – تايم به نمايش ميگذارد. دنيا ايستاد و چرخيد، درست مثل سر تمام مخاطبان فيلم.
4. شواليه ي تاريکي – THE DARK KNIGHT - 2008
اين سکانس به اين دليل برجسته است که که نيم سال قبل از فيلمِ کامل، در سالن آيمکس به نمايش درآمد، شروعِ دومين فيلمِ بتمنِ کريستوفر نولان به عنوان يک شاهکار سرخود، با سرقتِ بانکِ پيچيدهاش، نمايي آشفته از هث لجر در نقش جوکر رو ميکند. "هرچيزي که تو رو نکشه، عجيبترت مي کنه..."
3. بالا – UP - 2009
داستانِ اتمامِ يک رابطه، در طول دههها، شامل دوستيِ دوران کودکي، ازدواج، سقط جنين، روياهاي دست نيافته، مرگ و سوگواري – و همچنين اکثرا در سکوت. اشکها زود جاري شدند و قلبها شکسته، و فقط پنج دقيقه است که وارد يک فيلم انيميشن شدهايم. پيکسار در نقطهي اوجش.
2. جيغ – SCREAM - 1996
آن زمان، سري فيلمهاي اسلشرشان را با روش هوشمندانهتري نسبت به امروز ميساختند: با آگاه ساختن مخاطبانشان از اين که از آگاهي آنها آگاهند، و با جاسازيِ اشارههايي به فيلم Halloween و A Nightmare On Elm Street قبل از سلاخيِ نامآورترين بازيگرِ فيلم (درو باريمور) در پنج دقيقهي ابتدايي – روانيتر از (فيلم) رواني.
1. قطاربازي – TRAINSPOTTING - 1996
هنوز هم هيجانآور، هنوز هم فراموشنشدني، هنوز هم تعريفگر دوران: همگام با آهنگ Lust For Life ايگي پاپ، همانطور که رنتون (ايوان مک گرگور) وردهاي بعد از مصرف اسيدش را درباره چپاولگريِ دنياي مدرن شروع ميکند، دسته اي از دله دزد ها را ميبينيم که از دست مأمورين امنيتي فروشگاه فرار ميکنند، که دني بويل از آن با کات زدن به معرفي اعضاي گروه ميپردازد: رنتون، سيک بوي، بگبي، تامي و اسپاد. وقتي که روايت واقعا وارد شما و اين آدمها و وردهاي درويش گونهي وحشيِ رنتون ميشود، منتج به فلسفه ي وارونهي فيلم ميشود: "وقتي هروئين هست، کي به دليل نياز داره؟" واقعا اون موقع، سال 1996 بود؟
احسان سالم